جدول جو
جدول جو

معنی بنه کو - جستجوی لغت در جدول جو

بنه کو
مقدار گندم به جامانده در مزرعه که افراد محتاج، پس از خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَنْ دَ / دِ)
باردار. حامل. آبستن
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
پله کوب. نیم کوب. پیله کوب.
- پله کوپ کردن،نیم کوب کردن. نیم کوفته کردن. کبیده کردن. جشن. بلغور کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ کُ)
دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ یِ)
بچه که از کوچه بردارند و پرورش دهند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). کودکی که از راهگذر برداشته باشند. (ناظم الاطباء). لقیط. کوی یافت، کلمه ای است که اشعار بر فنای چیزی و انقطاع آن میکند و در اشعار بر فنا استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). و مبنی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ گَ)
دهی از دهستان باغک بخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است. دارای 998 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ مَ وِ)
دهی از دهستان منگرۀ بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع شده است. و دارای 150 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه.
- امثال:
وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف).
بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ /بَچْ چَ / چِ یِ)
بچۀ کو. کودکی که از رهگذر برداشته باشند. کوی یافت. لقیط
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ کُ)
دهی از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه پا
تصویر بنه پا
آنکه بنه (قشون) را نگهبانی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله کو
تصویر پله کو
نیم کوب پیله کوب
فرهنگ لغت هوشیار
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را در نمای بنا بکار رود باسیمان ساروج و مانند آن پر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کوه
تصویر بند کوه
کوه مانند حصار و بارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
طرف پایین، قاشق چوبی بزرگ، شبیه ملاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های ساکن در روستای امره از نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان دابوی شمالی آمل، ابتدای هرکاری، از روز اول
فرهنگ گویش مازندرانی
سمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
پاجوش که از کنار ساقه ی اصلی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: آدم آب زیر کاه
فرهنگ گویش مازندرانی
بنه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان کج رستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بزمجه
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شدن میوه جات
فرهنگ گویش مازندرانی
پس مانده ی گندم در خرمن که تهی دستان آن را جمع آوری و مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
طحال طحال گوسفند و گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
سیب زمینی ترشی نوعی گیاه غده ای شبیه به سیب زمینی که ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی